اي ديدن تو حيات جانم

شاعر : سنايي غزنوي

ناديدنت آفت روانماي ديدن تو حيات جانم
بفروز به نور وصل جانمدل سوخته‌اي به آتش عشق
جز نام ز عيش بر زبانمبي‌عشق وصال تو نباشد
بي روي تو بود چون توانماکنون که دلم ربودي از من
درمانش جز از تو مي ندانمدرديست مرا درين دل از عشق
همواره به کوي تو دوانمبر بوي تو ز آرزوي رويت
جز نام تو نيست بر زبانمتا گوش همي شنيد نامت
لولوست هميشه بر رخانمتا لاله شدت حجاب لولو
وين اشک به رنگ ناردانمگلناي بهي شدم ز تيمار
شور دل و نور ديدگانمشد خال رخ تو اي نگارين
من بنده‌ي عشق جاودانماي عشق تو بر دلم خداوند
از وهم برون و از گمانموصف تو شدست ماهرويا
بنشان بر خويش يک زمانمپيش آي بتا و باده پيش آر
تا حشر چو خضر زنده مانماز دست تو گر چشم شرابي